ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
محمد حسین رهی معیّری فرزند مرحوم محمد حسن خان موید خلوت نوۀ نظام الدوله معیّرالممالک از اعقاب عارف ربانی قرن چهارم هجری،با یزید بسطامی، دهم اردیبهشت ماه 1288 هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود و در 24 آبان ماه سال 1347 شمسی به سرای باقی شتافت و در مقبره ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
کسانی که با شعر و ادب، انس و الفتی دارند، رهی شاعر بلند نام معاصر را به خوبی می شناسند، زیرا شخصیت و شیوه خاص او در شهر گفتن شیفتگان بی شماری دارد.
اشعار رهی آینه ای است از روح پاک و بی آلایش او، مناعت و استغنای طبع و صفای باطن او از گفتارش به خوبی هویداست. چنانچه خود او گفته است.
ما را به آفتــابِ فلــک هــــم نیاز نیست
این شوخ دیده را، به مسیحا گذاشتیم
بالای هـفت پردۀ نیــلی اسـت جای ما
پا چون حـــباب، بر ســـر دریا گذاشـتیم
از مادیات گسسته و به معنویات پیوسته و به قول خود ((رفته و پا بر سر دنیا گذاشته و کار جهان را به اهل جهان وا گذاشته)).
با مطالعه و ممارست در آثار استادان بزرگ، تسلط خود را در سخن بدان پایه رسانیده است که روح مولانا را در قالب سعدی ریخته، گاهی با شور حال مولای روم و گاهی به پاکی خواجه شیراز و گاه به فساحت شیخ اجل سخن می گوید.
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
بسیار زیبا بود موفق باشی
تا چو گل شیوهات کم آزاری است
ایمن از زخم نیش خار نیی
روزگارت به جان بود دشمن
ای که همرنگ روزگار نه ای
با تشکر فراوان از نوشته هاتون.
هنرمند نصیبش به جز درد جانکاه نیست
هنرمند حقیقی را می پرستم. با تمام وجود.
ای کاش
ای کاش...
همش حسرت
بسیار زیبا بود
خوب بود ولی مطلاب کم بود